پول، به سختی و زحمت فراوان به دست میآمد. وضعیت مالی نا بهسامانی داشتم. روزی از دست دختر سه سالهام عصبانی و دلخور شدم؛ چون دختر کوچولویم یک کاغذ کادوی طلایی را بیجهت مصرف کرده بود. او با آن کاغذ کادو، هدیهای را کادو پیچ کرده بود. صبح روز بعد، وقتی دخترم آن هدیه را به من داد و با لحن کودکانهای گفت:«بابایی! این هدیه مال توست»، از عصبانیت دیروزم بسیار شرمنده و سرافکنده شده بودم. وقتی که جعبه را باز کردم، دوباره به دخترم اخم کردم و گفتم:«نمیدانی وقتی جعبهای به کسی هدیه میدهی، باید چیزی داخلش بگذاری؟!»
دختر کوچولویم با چشمانی اشکآلود، به من نگاه کرد و با بغض گفت: «بابایی! داخل جعبه، پر از بوسههایی است که برایت گذاشته بودم».
بغض راه گلویم را گرفته بود. دخترم را در آغوش کشیدم و از او تقاضای بخشش کردم. من این جعبة طلایی را برای همیشه روی میز کنار تختم گذاشتم. وقتی عصبانی، غمگین و یا ناراحت میشوم، یک بوسة خالی از آن برمیدارم و عشق و علاقة صادقانه دخترم را به یاد میآورم و آرامش خاصی به من دست میدهد.
در زندگی واقعی، هر یک از ما جعبهای پر از محبّت بدون قید و شرط و علاقه خاص از فرزندان، والدین، خویشاوندان و دوستان خود دریافت میکنیم وهیچچیز در زندگی، زیباتر و ارزشمندتر از «دوستی» نیست.